اين وبلاگ براي آرشيو طنزواره هاي منتشر شده در دوهفته نامه فرصت راه اندازي شد؛برداشت از مطالب وبلاگ با ذكر منبع اشكالي ندارد.// چون هواي خنده در دنيا پس است.......... يك نفر را هم بخنداني بس است// منتظر نظرات سازنده شما هستم.
  • قالب وبلاگ
  • سرگل
  • فرصت
  • ردیاب خودرو

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان قلقلك و آدرس fr2.lxb.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 73
بازدید کل : 58136
تعداد مطالب : 27
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


كمربندها را ببنديم

درست است كه از فلكه انوشيروان تا نزديك نجف آباد، جاده كمربندي ساليانه تصادفات مرگبار زيادي به خودش مي بيند اما به نظر من هميشه نبايد فقط نصفه خالي ليوان را ديد؛ حالا شما بيا هي تيتر بزن"جاده مرگ"يا بنويس اگر زمين هاي اين طرف يا آن طرف جاده درست بشود مشكل حل مي شود؛ هي سياه نمائي كن، بابا جان! بيا يك كم به ديد مثبت نگاه كن؛ خداي ناكرده كار به شكايت كشيده مي شود و درِ همين يك روزنامه شهر را هم مي بندندها؛ نگوئي نگفتم. اصلاً بگو ببينم ساختن يك لوكيشن سينمائي با جلوه هاي ويژه اكشن در شرايط فعلي سينما چقدر هزينه دارد؟! حالا يك جاده درست كرده اند كه ده ها لوكيشن واقعاً استثنائي مي شود از داخلش در آورد، آن هم مفت و مجاني و تو هي غر بزن. نگاه كن ببين بيراه مي گويم يا نه(فقط هر موقعيت را كه خواندي چشم هايت را ببند و آن را تصور كن، مطمئنم با من هم عقيده مي شوي):

ادامه مطلب را ملاحظه فرمائيد

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: طنزواره هاي خودم، ،
:: برچسب‌ها: خميني شهر, جاده كمربندي, فلكه انوشيروان, نجف آباد, سينما, سكانس,
نویسنده : ف.فرح بخش
علم آموزي

 

لولئي با پسر خود ماجرا مي كرد كه تو هيچ كاري نمي كني و عمر در بطالت به سر مي بري. چند با تو گويم كه معلق زدن بياموز و سگ از چنبر جهانيدن و رسن بازي تعلم كن تا از عمر خود برخوردار شوي. اگر از من نميشنوي به خدا  تو را در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ريگ ايشان بياموزي و دانشمندشوي و تا زنده باشي در مذلت و فلاكت و اِدبار بماني و يك جو از هيچ جاحاصل نتواني كرد
 
رساله دلگشا؛عبيدزاكاني

 

 

:: موضوعات مرتبط: طنزهاي كهن، ،
:: برچسب‌ها: علم, فلاكت, مدرسه, دانشمند,
نویسنده : ف.فرح بخش
كوچه فرهنگ

خيلي ها فكر مي كنند طنز نويسي يه كار ساده و معموليه.چيزي تو مايه هاي جُك گفتن! ميگن:"كاري نداره كه! ما صبح تا شب هزار تا جك براي هم تعريف مي كنيم و مي خنديم؛ هزار تا طعنه و تمسخر هم بلديم ." ولي اشتباه است؛ نوشتن طنز علاوه بر داشتن خيلي چيزها نياز به مشاوره هم داره يعني شما بايد در هر زمينه اي حداقل يكي- دو مشاور كاردرست داشته باشي . تازه اگه توي سده بخواهي طنز بنويسي بايد فرامحلي هم عمل كني!!! يعني براي هر مطلب از هر محله يك مشاور خبره اجير كني و مواجبشان را هم سر موقع بدهي. يعني براي هر مطلب طنز دست كم سه مشاور نياز داري كه با پول آب و برق و گاز و تلفن همراه و هزينه رفت و آمدشان ماهيانه كلي خرج روي دستت ميگذارند. الكي كه نيست. باور كنيد از مواجبي كه از نوشتن عايدمون ميشه تنها كمتر از يك درصدش به خودمان مي رسه بقيه را صرف جيره و مواجب مشاورينمان مي كنيم.
گفتم كمتر از يك درصد ياد مشاور فرهنگي خودم افتادم. بنده در اين زمينه فقط يك مشاور دارم ؛ آخه بحث فرهنگه و تعدُّد مشاور ممكنه باعث تشتّت آرا و پراكندگي انديشه بشه؛ تازه مگه بودجه فرهنگي شهرمان چقدره كه سه-چهار تا مشاور بگيريم! عزيزان مسئول شهر كلي زور زده اند و توانسته اند درصد كمي از بودجه استان درسال89 را جذب كنند. آن هم با كلي دعوا و مرافعه!!
 داشتم مي گفتم مشاور فرهنگي بنده يك نفر بيشتر نيست؛ ايشون يك آدم كاملا بي ادعا و كم توقع است و تازه از همه مهم تر كُل كَلّه اش را كه واكاوي كني يكي- دو تار مو بيشتر نمي تواني پيدا كني ؛ چشم بنده كه به كلّه بي كلاهش مي افتد، دقيقا ياد وضعيت بودجه و فرهنگ شهر مي افتم و هيچ نيازي به اين كه ايشان دهان مبارك را بازكند و راجع به فرهنگ به من مشاوره بدهد و براي هر كلمه اش كلي پول دريافت كند نيست. يك نگاه به كلّه او كافي است تا وضعيت دستت بياد.
 بهش ميگم: "ميدوني در تمام شهرهاي استان با اينكه پرتراكم ترين جمعيت را داريم و احتياجمان بيشتر از همه شهرهاست ولي خيلي كمتر از ديگر جاها توانسته ايم بودجه فرهنگي جذب كنيم." با بي حوصلگي ميگه:" بودجه فرهنگي مي خواي چكار؟!" ميگم: "حرف اول و آخر را در اين زمونه فرهنگ مي زنه. هرچي فرهنگ يه شهر بالاتر بره ؛ مشكلات و نابساماني هاش پايين تر مياد." يه نگاهي به من ميكنه و با انگشت سبابه "قِرچ قِرچ" شروع به خاراندن كف كلّه اش مي كنه و ميگه:"آهان فهميدم،از اون لحاظ! خب! مشكل كجاست؟! چرا بيشتر نميدن؟!" ميگم: "هيچي ؛ ما هر چي ناله و فرياد مي كنيم و به مسئولين استان مي گيم شهر ما كمبود خيلي داره به جاي اين كه بودجه فرهنگيمان را زياد كنند ، بيشتر چوب لاي چرخمون ميگذارند و ..."
يهو مي زنه زير آواز كه:
            گفتم به كسي از تو كمك مي خواهم                 اين را  ز تو من بدون شك مي خواهم
            برگشت به گوشم دو سه تا سيلي زد                  كر  بود و گمان كرد كتك مي خواهم
اين هم مشاور فرهنگي ما! به جاي اين كه مشاوره بده آواز مي خوانه و تِرِقي ميده ....
درِ گوش اصفهاني هاي عزيز بگم كه كلان شهري مثل اصفهان هرچه بيشتر به شهرهاي دور و برش برسه سودش بيشتر عايد خودش ميشه؛ ما پامون را كه از شهرخودمون بيرون بگذاريم اولين جائي كه ميريم اصفهانه؛ خود دانيد...

:: موضوعات مرتبط: طنزواره هاي خودم، ،
:: برچسب‌ها: بودجه, فرهنگي, استان اصفهان, خميني شهر,
نویسنده : ف.فرح بخش